عاشقونه ها
سحر
بلبل حکایت با صبا کردکه عشق روی گل با ما چها کرد
از آن رنگ رخم خون در دل افتاد
و از آن گلشن بخارم مبتلا کرد
غلام همت آن نازنینم
که کار خیر بی روح و ریا کرد
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
.. <<<..با سر انگشتان لرزان می نویسم نامه ای
تا بخوانی قصه پر غصه دیوانه ای
جای پای اشک ها بر هر سطور نامه ام
با جوابت چلچراغان می شود ویرانه ای
شب ها سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خواندم از لاینتهایی
آوای تو می آورم از شوقی به پرواز
شب ها سکوت است و سکوت است وسیاهی
آوای نوای تو، به من می رسد از دوردریایی و من، تشنه ی مهر تو چو ماهی
وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان
خوش می دهد از گرمی این شوق،گواهی
دیوار تو گر صبح ابدهم دهم دست
من سر خوشم از لذت این چشم به راهی
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره توئی و هر چه تو گوئی و تو خواهی
....<<<....نگاهت دام و ابرویت کمند است
سرت چون آسمان من بلند است
توئی یک باغبان در وسعت باغ
بگو نرخ اقاقی ها به چند است
....<<<....اسمان با شیونم لبریز شد
کاسه صبرم دگر سر ریز شد
بی تو در فصلی پر از دلواپسی
کوچه های سبز من، پائیز شد
....<<<....دلتنگ تر از ابر بهارم ای اشک
پیوسته هوای گریه دارم ای اشک
بر حال من و این دل بشکسته ببار
من تلخی بغض شوره زارم ای اشک
....<<<....
سلام